اپیزود اول:
ساز مخالف می زند. چشم غُرّه می رود. با فریاد جواب می دهد و بالشت کشان از اتاقش می آید وسطِ هال دراز می کشد.مادر اما بی اعتنا به رفتارهای پسرکش، میوه تعارفِ جمع می کند و بقیه، موضوعی را برای حرف زدن می آورند وسط. من گیجم اما و تمام حواسم پیش کودکِ کم سن و سال فامیل، جا مانده.
اپیزود دوم:
میهمانی غرقِ حرف زدن شده که صدای گوشخراش جیغی از پشت مبل بلند می شود. ندیده پیداست صاحبخانه ی کوچک، باید دخترکِ میهمان را زده باشد.
مادرِ خانه بی هوار و خونسرد می رود سمت معرکه. با مهربانی و جملاتِ درگوشی، اول دختر را آرام می کند و می خنداند، بعد، میان امواجی از هاج و واجی ما، فرزندش را قاطعانه صدا می زند. پسر بی معطلی سمت صدا، خیز برمی دارد.
مادر دلسوزانه و مصمّم ، کودکش را در آغوش می گیرد و با چشم هایش حرف می زند.
صحنه عجیب و جالبی ست. فکر نمی کردم گره ها به این آسانی باز شوند. آخر داشتم به تضادهای درونی، لجبازی و بدرفتاری کشداری می رسیدم. به احساسات مدیریت نشده ای که به این شکل، موجودی را عصبانی و نافرمان می کند.
و به دانشمندانی که درست می گویند بزرگ شدن، فرآیندِ آرامی ست. باید با فرصت کافی و کاردانی در مراحل رشد، قدم برداریم.
اپیزود سوم
این بار نصف ذهنم در جلسه است و نصفش پیش «کامیار» و «نازگل» ی که با مهارتی مادرانه و بموقع حالا گوشه ای برای خودشان خانه سازی می کنند. بازیی سراسر دوستانه و کودکانه.
اپیزود سوم را خودم رقم می زنم و از صاحبخانه می پرسم: یعنی پرخاشگری، با ابراز محبت، کارش تمام است؟
که هوشمندانه لبخند می زند و جواب می دهد: نه! من مقصر را قضاوت نکردم. یک کمی خشمم را خوردم و سعی کردم از راه درک کردن وارد قضیه بشوم.
در واقع، مواجهه درست با رفتار اشتباه فرزند، پیشگیری های واجب، آموزش جبرانِ خطا، همدلی نه سرزنش، کارگاهی ست که روانشناس ها با آن به داد والدین می رسند.
نتیجه: بی کسب مهارت و روانشناسی کودک، پدر و مادر هرلحظه در عذاب و اشتباهند.
نظر شما